نفس مامان و بابا ، طاها جاننفس مامان و بابا ، طاها جان11 سالگیت مبارک

طاها مروارید صدف زندگی ما

بیست و چهار هفتگیت مبارک طاها جونم

سلام عزیزکم  چند روزی بود میخواستم بیام پیشت اما نه حال جسمی خوبی داشتم نه حال روحی ، آخه دو سه روزیه که سرما خورده بودم بدنم درد میکرد ، قرار بود هفته بعد برم دکتر ولی به خاطر اینکه زیر دلم درد میکرد دیروز رفتم ، خیلی نگران بودم ، خانم دکتر معاینه کرد و گفت همه چیز عالیه ، صدای قلب خوشگلتو شنیدم ، خیالم راحت شد ، دکی جون گفت مشکلی نیست  انشالله نی نی تونو صحیح و سالم بغل میگیری نگران نباش ، چند تا قرص هم بهم داد تا چند روزی که درد دارم مصرف کنم ، نگرانی من بیشتر  به خاطر  مشکلی که تو بارداری قبلیم داشتم  بود خدا رو شکر که همه چیز روبه راهه ، الانم چند روزیه تو خونه ام و مراقب طاها جونم&n...
3 بهمن 1391

بیست و دو هفتگیت مبارک گل پسرم

سلام به روی ماهت عسلم انشالله که حالت خوب باشه امروز ببیست و دو هفتگیت تموم شد عسلم و من یه هفته دیگه به  آغوش کشیدنت نزدیکتر شدم ، الهی قربونت بشم انقدر دلم برات تنگه که خدا میدونه .... راستی عزیزم من و بابایی تصمیم گرفتیم اسمتو طاها بذاریم آخه ما از همون اول اومدنه شما تو دل مامانی نذر کردیم که شما به سلامتی این دوره رو طی کنی و ما اسمتو از  اسامی ائمه انتخاب کنیم ، راستی اینو بگم که من و بابایی  از همون روزهای اول ازدواجمون هر دو مون اسم طاها رو خیلی دوست داشتیمو داریم  وهمیشه میگفتیم اگه خداجون به ما یه گل پسر هدیه داد اسمشو طاها بذاریم... انشالله که لایق باشیم خوشگلم هفته قب...
18 دی 1391

نوزده هفتگیت مبارک

سلام خوشمل مامانی اول از همه این یه بوس از طرف مامانی و بابایی عزیزم خیلی دلم برات تنگ شده بود تا اینکه دیروز صبح رفتم سونو گرافی ، خیلی شلوغ بود ، چند ساعتی طول کشید تا نوبتم بشه ، وقت گرفته بودم ولی چون خانم دکتر روز چهارشنبه نیومده بودن مریضای اون روزشون هم دیروز اومدن ، به خاطر همین خیلی طولانی شد ، ولی من با ذوق و شوق فراوان منتظر دیدن روی ماهت بودم تا اینکه نوبتم شد و رفتم تو اتاق سونوگرافی ، روی تخت خوابیدم خانم دکتر دستگاه رو روی شکم میکشید من با لذت فراوون تو رو تو مانیتور میدیم ... عشقم نمیدونی چه لذتی داشت وقتی صدای قلبتو شنیدم .... منو بابا حسین خیلی دوست داشتیم بدونیم که شما کاکل زری هستی یا&nbs...
26 آذر 1391

18 آذر ، چهارمین سالگرد ازدواجمون

چهار سال گذشت از اولین روز یکی شدنمان ..... چه خوب بود ولی چه زود رفت ، روزهای زیبایی را با تمام پستی و بلندی ها  پشت سر گذاشتیم ، دلم برای اون روز تنگ شده ، انگار همین دیروز بود که منو حسین جون زندگی پر از عشقمون رو شروع  کردیم ... حالا که چهار سال گذشته احساس میکنم خیلی بیشتر از روزهای اول ازدواجمون دوسش دارم اینو به خودشم گفتم ... اما الان دیگه ما دو نفر نیستیم ، امسال اولین سالی بود که ما تو سالگرد ازدواجمون یه مهمون  کوکچولو ی خوشگل داشتیم اونم نی نی ناز خودمه ، خدایا حفظش کن ... یه سری عکس از کیک و کادو تو ادامه مطلب گذاشتم اگه خواستید ببینید این کیک سالگرد ازدواجمونه که خودم پختم ای...
19 آذر 1391

هفته 16

سلام قند عسلم یه هفته دیگه گذشت و من به تو نزدیک تر شدم مامانی ، روزهایی که گذشت روزهای عزاداری امام حسین  (ع) و  یاران با وفایش بود ،خیلی برات دعا کردم.  شب عاشورا  خاله قزل گل که حدود دو سالی میشه به رحمت خدا رفتن حلیم نذری دارن که بعد از فوت خاله بچه هاش این نذر و ادا میکنن ما هم طبق رسم هر ساله رفتیم خونه خاله   و حلیم نذری رو هم زدیم و دعا کردم که فندق کوچولوی مامان فریبا به سلامتی به دنیا بیاد  .  از امام حسین خواستم همه مامانای منتظرو به حاجت دلشون برسو نه، الالخصوص برای اون  دوستای گلی که تو این وبلاگ باهاشون آشنا شدم و میدونم که منتظر نی نی هستن هم دعا کردم که انشالله ...
6 آذر 1391

هفته 15

سلام عزیزکم   امروز دقیقا سه ماه و شونزده روزه اومدی تو دل مامانی ، اومدم تا برات بگم که شما الان که 15 هفته رو تموم کردی تا حالا که همه چی خوب پیش رفته ، چند روز پیش رفتم دکتر تا جواب آزمایشات غربالگری رو نشون بدم خدا رو شکر همه  چی سالم بود ، اینا همه لطف خداست که شامل حالم شده ، خداجون ممنونم به خاطر همه نعمت هایی که بهم دادی انشالله که بتونم شکر گذار خوبی باشم . از همه دوستانی که برام دعا میکنن هم متشکرم و ممنونم از دعای شما عزیزان . ...
29 آبان 1391

هفته 14

 الهی که من فدای سلول سلول بدنت بشم سلام  انشالله که حالت خوبه عزیزم ، دلم برات یه ذره شده ،دارم روز شماری میکنم تا برم دکتر صدای قلبتو بشنوم قند عسلم ، انتظار کشیدن خیلی سخته ، خیلی باید رو صبر و حوصله خودم کار کنم میدونم شاید خیلی وقت ببره ولی شدنیه ، یه عزیزی میگفت اگه انقدر که ما منتظر چیزای دنیایی هستیم منتظر امام زمانمون بودیم بی شک تا حالا ظهور کرده بودن ولی حیف که این طور نیست عزیز دلم شما الان تو هفته چهاردهمی نمیدونی مامان چقدر منتظرته،  همش میشینم باهات حرف میزنم ، از آینده ای که پیش رو داریم ، از روز های قشنگی که در آینده ای نه چندان دور منتظرمونه .... خلاصه از همه چی تو این مدت از یه سر...
20 آبان 1391