افطاری
سلام به همه دوست جونیام روزای خیلی شلوغیه آخرای ماه رمضونه و ما هم تو ترافیک مهمونی ها و افطاریها گیر کردیم . الان حدود ده روز میشه که هر روز دعوتیم شاید تو این چنروز ما دو سه روز خونه بودیم اونم تازه خودمون مهمون داشتیم . 1شنبه خانواده همسری به اتفاق عمو امیرینا خونه ما دعوت بودن . از صبح داشتم کار میکردم دیگه آخر شب نا نداشتم وقتی اونا رفتن یه کم جمع و جور کردم و رفتم خوابیدم آخه فرداشم دوباره مهمون داشتیم خانواده خودم با داداشام و بابابزرگم که چند روزیه خونه باباییناست . فردا اون روزم حدود ساعت دو نیمه شب بود خوابیدم فکر کردم که صبح پا میشم خونه رو تمیز میکنم ،، صبح حدود ساعت ده با صدای زنگ تلفن از خواب پریدم ، حسین جون بود گف...