نفس مامان و بابا ، طاها جاننفس مامان و بابا ، طاها جان، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

طاها مروارید صدف زندگی ما

علت تاخیر

سلام به دوستای گل و مهربونم اول از همه فرا رسیدن ماه مبارک رمضان و به همه مسلمونا الالخصوص دوستای خوبم تبریک میگم ، طاعاتتون قبول   ما اومدیم با کلی تاخیر ، قرار بود زود بیام پیشتون ولی نشد ، به خدا دلم برای همگیتون تنگ شده زود زود به تک تک تون سر میزنم ، فقط اومدم بگم علت این تاخیر اینه که  مدتی بعد از تولد طاها جونم خیلی  بی حوصله شدم  افسرده شده بودم ، همیشه فکر میکردم افسردگی بعد از زایمان که میگن الکیه ، ولی واقعا حسش کردم به خاطر همینم حدود دو ماه کشید تا روحیه ام بهتر بشه ،  به امید خدا الان حالم بهتره ، انشالله از این به بعد سعی میکنم زود به زود آپ کنم ... پسر گلم طاها جون ...
22 تير 1392

روز آخر انتظار

سلام گلم    ، خوبی مامان جون ؟  الهی مامان فدات بشه عزیزم دیگه خیلی کم مونده  ، اومدم بگم قراره پس فردا برم برای آوردن نی نی خوشگلم ، انشالله که  لایق مادر شدن باشم و بتونم مامان خوبی برات باشم ... از همه دوستای خوبم هم میخوام برام دعا کنند ، انشالله تو پست بعدی عکس نی نی جونمو میذارم ... پس فعلا بای
8 ارديبهشت 1392

هفته آخر انتظار

سلام پسرکم طاها جونی ، خوبی عزیزم؟ دلم خیلی برات تنگ شده نفسم ، بی صبرانه منتظر دیدن روی ماهت هستیم ، انشالله که سالم و سلامت بیای بغل مامانی و بابایی ... عسلم دکتر برای دهم اردیبهشت برام وقت عمل گذاشته ، دیگه تقریبا شمارش معکوس شروع شده و من وبابا حسین هر روزی که میگذره خوشحال تر میشیم ، انشالله تو هم به سلامتی بیای و زندگی شیرین ما رو شیرینتر کنی ، دهم اردیبهشت روز سه شنبه است دکتر گفته ساعت 7 صبح ناشتا تو بیمارستان باشم ... جیگرم این روزای آخر خیلی استرس دارم همش نگرانم که خدای نکرده ... اصلا ولش کن حتا دوست ندارم فکرشم بکنم ... انشالله که مشکلی نباشه و همه چیز به خوبی پیش بره ... الانم دارم به این فکر میکنم که چه ...
3 ارديبهشت 1392

سال نو مبارک

سلام به قند عسلم و به همه دوستای عزیز وبلاگیم  با چند روز تاخیر سال نو  همتون مبارک انشالله سال 92 سال خوب و پر برکتی برای هممون باشه طاها جونم این اولین عیدی بود که خانواده دو نفره من و بابایی با وجود گل پسملم سه نفره شد ،عزیزم انشالله که به سلامتی بیای پیشمون دوست داررررم     ...
7 فروردين 1392

هفته 34-33 سونوگرافی شنبه 26 اسفند 91

سلام به گل پسمل خودم، طاها جون خوبی مامانی اومدم بهت بگم که دیروز رفته بودم سونوگرافی ،دکتری که همیشه میرفتم و خانم بود متاسفانه خیلی شلوغ بود وقت نداشت مجبورشدیم با بابا حسین جون بریم پیش یه دکتر آقا ، اونجا هم کلی شلوغ بود بالاخره نوبتمون شد  الهی قربونت برم  طاها جونم، انقدر از دیدنت خوشحال شدیم که نگوووووووووووو ، ماشالله خیلی خوب رشد کردی ،تو هفته 33-34 بودی ،  وزنت 2200 بود همه چیز طبیعی و نرمال بود این دفعه دکتر گفت که 9 اردیبهشت میای بغل مامان ... ما هم کلی ذوق کردیم  و قربون صدقت رفتیم ...ای شیطون بلا ما هر چی خواستیم صورتتو ببینیم نذاشتی آخه انگشتاتو گذاشته بودی تو دهنت ... جلوی صورتت گرفته شده بو...
2 فروردين 1392

هفته سی ام مبارک

سلام عسلکم ببخشید عزیزم که انقدر دیر اومدم ، آخه تو این مدت خیلی سرم شلوغ بود ، درگیر خونه تکونی و جشن سیسمونی تو بودم نفسم ، بالاخره روز جشن که یکشنبه  13 اسفند بود اومد رسید خیلی خوب برگزار شد ، دست عزیز جون و آقاجون درد نکنه ، انشالله که بتونیم جبران کنیم ... فردای اون روز یعنی چهاردهم وقت دکتر داشتم ساعت ده صبح رفتم خدا رو شکر همه چیز عالی بود انشالله که این دو ماه باقیمانده از اومدن تو بغل مامانی هم به سلامتی بگذره ... طاها جونم مامانی و بابایی خیلی دوستت دارن پس خیلی مراقب خودت باش تا زود زود بیای پیشمون به امید آن روز   ...
18 اسفند 1391

هفته 26 و ماموریت بابا حسین

سلام پسرکم ، قند عسلم خوبی ؟ امیدوارم هرجا که هستی و هر چند سالت که هست و داری این مطلبو میخونی موفق باشی و عاقبت به خیر بشی ...  عزیزم تو هفته ای که گذشت ، دوشنبه صبح باید ناشتا میرفتم برای سری دوم آزمایشاتم که قند خونو کم خونی بود این آزمایش باید بین هفته های 24 تا 28 بارداری انجام بشه الانم که ما تو هفته 26 هستیم وقتش بود انشالله که مشکلی نیست ، سه شنبه میلاد پیامبر اکرم بود و ما خونه بودیم آخه دکتر بهم سفارش کرده خیلی استراحت کنم ، سخته واقعا ، در واقع باید بگم من چند ماهیه تو یه نوع حصر خانگی بسر میبرم ولی با  وجود عسلم طاها جون همه این سختی ها رو به جون میخرم ... واکسن کزاز از کارهای دیگه...
13 بهمن 1391