افطاری
روزای خیلی شلوغیه آخرای ماه رمضونه و ما هم تو ترافیک مهمونی ها و افطاریها گیر کردیم . الان حدود ده روز میشه که هر روز دعوتیم شاید تو این چنروز ما دو سه روز خونه بودیم اونم تازه خودمون مهمون داشتیم .
1شنبه خانواده همسری به اتفاق عمو امیرینا خونه ما دعوت بودن .
از صبح داشتم کار میکردمدیگه آخر شب نا نداشتم وقتی اونا رفتن یه کم جمع و جور کردم و رفتم خوابیدم آخه فرداشم دوباره مهمون داشتیم خانواده خودم با داداشام و بابابزرگم که چند روزیه خونه باباییناست . فردا اون روزم حدود ساعت دو نیمه شب بود خوابیدم فکر کردم که صبح پا میشم خونه رو تمیز میکنم ،، صبح حدود ساعت ده با صدای زنگ تلفن از خواب پریدم ، حسین جون بود گفت عموی مامان فوت کرده باید فوری فوتی بریم همدان ، خلاصه منم خیلی سریع همه جا رو تمیز کردمو زودی آماده شدم با حسین جون رفتیم مسجد بعد از خوندن نماز ظهر حدودای ساعت سه بود که راه افتادیم ساعت هشت بود که رسیدیم ولی متاسفانه به مراسم ختم نرسیدیم ولی به افطار چرا ،خلاصه بعد از شام دوباره راه افتادیم به سمت خونه.
دیگه خسته شدم از اینهمه مهمونی ، بازم امشب افطار دعوتیم خونه داداشینا، ولی فکر کنم دیگه آخریش باشه
دوست جونیا راستی یه خبر....
اون روز که داداشمینا خونمون بودن قرار گذاشتیم روز عید فطر بریم اصفهان ، ببینیم که خدا چی میخواد ...
دوستای گلم راستی عکس ژله هامم گذاشتم اگه خواستید ببینید برید ادامه مطلب