علت تاخیر این چند روز
سلام به دوست جونای خودم
امیدوارم که حالتون خوب باشه ، چند روزی بود که به علت قطعی نت نتونستم بهتون سر بزنم و پستی بذارم . ولی حالا اومدم با یه دنیا دل تنگی برای شما .
قرار بود امروز صبح زود برم برای مامانم وقت دکتر بگیرم ، که یهو قبل از اینکه من از خواب بیدار شم مامانم زنگ زد و گفت نمی خواد بری آخه بابا خودش رفته ، منم از خدا خواسته دوباره خوابیدم . یه دو سه ساعتی خوابیدم نفهمیدم چطور گذشت پا شدم دیدم ساعت ده شده ، وای دیگه انقدر با عجله از خواب پریدم که نگوووووووووووووووووو ، آخه قرار بود برم بانک ، یه کم خونه رو جمع و جور کردم زنگ زدم به حسین جون ، گفت دیگه نمیخواد بری خودم اون کار بانکی رو انجام میدم ، منم دیدم بیکارم به خاطر همین شروع کردم به دوختن چادر مامانم . آخه قولشو داده بودم تا عروسی که چهار شنبه این هفته داریم براش بدوزم . راستی من یه دوره کلاس خیاطی رفتم ، به خاطر همین یه کم خیاطی بلدم ، بعدش اومدم غذایی که از دیروز داشتیم داغ کردمو خوردم ، بعد یه حمام حسابی کردم حالا هم حسین جون اومده داره استراحت میکنه منم در خدمت شما هستم .
بای بای