سه شنبه (27/4/91)
حدود ساعت هشت از خواب پا شدم بعد از خوردن صبحانه با سمیه جون دوست دوران مدرسه و دانشگاهم رفتیم اداره پست چهار راه لشگر برای گرفتن تاییدیه تحصیلی ، آخه برای فارغ اتحصیلی لازمه که تو پرونده باشه ، مدارک دیگه ای هم هست که هنوز آماده نکردم ، گفتم قبل از ماه رمضون حاضر کنم تا راحت شم ، کییییییییییییییی تو ماه رمضون اوننننننننننننننم تواین گرما میره بیرونننننننننننننن
خلاصه با سمیه رفتیم اداره انقدر شلوغ بود که نگگگگگگگگو .... خسته و کوفته ساعت یک رسیدیم خونه ، خونه خودمون نرفتم از همون جا مستقیم رفتم خونه بابایینا ، دیدم مامان غذا رو هم آماده کرده، بعد از ناهار اومدم یه کم استراحت کردم بعد زنگ زدم با مامانینا قرار گذاشتیم بریم پارک ،یه غذایی آماده کردم دم اذان بود که رفتیم. تو پارک بودیم که فهمیدیم داداش هادی ونرگس جون هم دارن میان خیلی خوشحال شدم . کلی بهمون خوش گذشت . جای همتون خالی ( یه دعا : خدایا ممنونم از بابت این پارک آخه ما هر وقت که دلمون میگیره میریم اونجا ، خوب شد این نزدیکککککککه خونه ماست ننننننننننننننننننننننننننننه؟ )
راستی مامان گفت که خانم پسر خاله جمال بارداره ، خیلی خوشحال شدم انشالله که به سلامتی فارغ شه.
دوستای گلم تا پست بعدی خدانگه دار .