خیلی دلم تنگه برات
سلام نی نی جونم ، دلم برات تنگگگگگگگگگگگگگگگ شدههههههههههه ، خیلی دلمممممم گرفته ، پارسال همین موقع ها بود که تو دلم بودی، انقدر بهت عادت کرده بودم که همش منتظر بودم تکون بخوری ولی انگار خدا نخواست تو بیای پیشم ،آخه چرا ؟یعنی حکمتش چی بود ، الانم که حدود نه ماهه از رفتنت میگذره و دارم حرف دلمو برات مینویسم همش اشکم میاد و نمیتونم دکمه های روی کیبوردو ببینم . عزیزم زود زود بیا خیلی خیلی برام سخته دوری از تو ، تو این چند ماه که نبودی با خاطراتت زندگی کردم ، خیلی وقتا سی دی که تو آخرین سونوگرافی آقای دکتر بهم داد میذارم نگاههههههههههههه میکنم و های هاییییی گریه....
بابا حسین اون اوایل هر وقت میدید دارم گریه میکنم کلی ناراحت میشدو دلداریم میداد ،میگفت حتما حکمتی داشته مطمئن باشششششششششششششش. به خاطر همین سعی میکنم که دور از چشم بابایی گریه کنم . آخه دوست ندارم بابایی یه کوچولو هم تو دلش غم باشه.
بعد دو سه ماه دیدم که نبود تو خیلی تو روحیه م تاثیر گذاشته و دپرس شدم ، حوصله هیچ کاری نداشتم به پیشنهاد بابایی رفتم کلاس طراحی ، خیلی خوب بود ولی به خاطر امتحانای ترمم نتونستم حدود دو ماه برم ، بعد اون که رفتم دیدم استادزهره وند که واقعا استاد ماهری بود از اون موسسه رفته دلم گرفت دنبالش گشتم تا برم پیش خودش ولی پیداش نکردم .... ولی احتمالا برم یه جای دیگه آخه واقعا به نقاشی علاقه دارم.
الان وقت ندارم طراحی هایی رو که کردم برات بذارم آخه بابایی رفته مسجد فکر کنم که دیگه الان برسه خونه . بایدبرم برای تدارک شام. ولی قول میدم که زود زود بیام پیشت و عکسا رو بذارم.
بای بای