نفس مامان و بابا ، طاها جاننفس مامان و بابا ، طاها جان، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

طاها مروارید صدف زندگی ما

روز بعد از امتحان

سلام به دوستای گلم ، ببخشید چند روزی نتونستم بهتون سر بزنم . حالا اومدم . امروز ازصبح که بیدار شدم دارم کار میکنم به جبران اون روزایی که نتونستم به خونه برسم. کار خونه هم تمومی نداره. الانم که پیشتونم حسین جون از سر کار اومده و ناهارو خوردیمو خوابیده و داره خوابای خوب میبینه ، جاتون خالی ناهار باقالی پلو با ماهی گذاشته بودم .آخه حسین جون روزای پنج شنبه زودمیادخونه  تا با هم غذا بخوریم. راستی دیروز موقع امتحان، انقدر استرس داشتم که نگو ، باورتون نمیشه اگه بگم موقع کنکور انقدر مضطرب نبودم دروغ نگفتم نمی دونم چرا ؟ ، شاید به دلیل اینکه من فقط 5 واحدم مونده و میترسیدم که نکننننننننننننننننننننننننننه.. خلاصه با هر سختی بود امتحانو دا...
25 خرداد 1391

امتحان

سلام به نی نی خودم فندق کوچمولو اومدم بهت بگم چند روزی نمیتونم بهت سر بزنم . آخه یه امتحان روز 24 خرداد دارم که کلی وقتم رو پر کرده ، امتحانم که تموم شد زود زوددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد میام پیشت. برام دعا کنید  . اینم عکس نی نی های خانواده ما  عکس برادر زاده ی گل من (  ستایش ناز نازی  )   اینم عکس خواهر زاده حسین جون ( مارال جیگر زن دایی ) ...
21 خرداد 1391

روز پدر

سلام روز١٦ خرداد با کمی تاخیر به خاطر مسافرت رفتیم خونه پدر شوهرم برای تبریک روز پدر . خواهرشوشوم معصوم جان که مثل خواهرم دوستش دارم و همسرش و مارال خانوم جیگر هم اونجا بودن . به بابا برای روز پدر پول( به عنوان هدیه ) دادیم با یه کیک که متاسفانه نتونستم عکسشو بندازم .                                دیشب هم به همین مناسبت رفتیم خونه بابامینا ، خیلی بهمون خوش گذشت . آخه دو تا داداشام هم اونجا بودن . داداش مهدی و زن داداشم ثریا و داداش هادی و زن داداشم نرگس ، و ستایش خانم گل  بر...
18 خرداد 1391

سفر به همدان ( 14و 15 خرداد )

سلام به دوستان عزیزم چند روزی بود که منو همسری تصمیم گرفته بودیم تعطیلات رو بریم همدان دیدن دو مادر بزرگ مهربان ،باجو (مادر بزرگ  حسین جون ) و گلثوم ننه ( مادر بزرگ  من ) . شنبه صبح وقتی از خواب پا شدم وسایل سفر و آماده کردم تا وقتی که حسین اومد زود راه بیفتیم تا به تاریکی نخوریم . حسین جون از سر کار اومد بعد از کمی استراحت حاضر شد و رفتیم.  دو روز مسافرت بعد این همه مدت زندگی تو این شهر به این شلوغی واقعا لازم بود . خیلی خوش گذشت . جای دنجی بود. حالا چند تا از عکسای روستامونو براتون گذاشتم که انشاالله خوشتون بیاد. اینم عکس حسین جون   این عکس قسمتی از باغچه باجو ...
16 خرداد 1391

روز مرد و پدر مبارک ( دوشنبه 15/3/1391)

همسرعزیزم   روزت مبارک    من  با تمام وجودم این روز عزیز رو به همسر عزیزتر از جانم تبریک میگم.  و این روز رو  فرصتی میدونم برای خودم که از حسین جون بابت تموم زحماتی که تا حالا برام کشیده  تشکر کنم . عزیزم ایشالا که یه روزی بابا بشی و منو نی نی مون با هم بهت تبریک بگیم .   این گل رو هم تقدیم میکنم به عشقم حسین و پدرم و پدر شوهرم ...
16 خرداد 1391

اولین سخن

ا للّهُمَ عَجِّل لِوَلِیَِّکَ الـفَرَج اول از همه میخواستم از خدا جونم تشکر کنم به خاطر همه داده ها و نداده هاش ، خدایا ازت ممنونم به خاطر دادن بهترین ترین پدر  ومادر دنیا ؛ و به خاطر دادن دو برادر مهربون که خیلی دوستشون دارم . از همه مهمتر به خاطر عزیزی که از همه دنیا بیشتر دوستش دارمو عاشقشم ، ( حسین جونم ) خدایا عشق  منو هر جا هست از بلا ها حفظش کن . الهی آمینننننننننننننننننننننن ...
12 خرداد 1391