نفس مامان و بابا ، طاها جاننفس مامان و بابا ، طاها جان، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

طاها مروارید صدف زندگی ما

هفته آخر انتظار

سلام پسرکم طاها جونی ، خوبی عزیزم؟ دلم خیلی برات تنگ شده نفسم ، بی صبرانه منتظر دیدن روی ماهت هستیم ، انشالله که سالم و سلامت بیای بغل مامانی و بابایی ... عسلم دکتر برای دهم اردیبهشت برام وقت عمل گذاشته ، دیگه تقریبا شمارش معکوس شروع شده و من وبابا حسین هر روزی که میگذره خوشحال تر میشیم ، انشالله تو هم به سلامتی بیای و زندگی شیرین ما رو شیرینتر کنی ، دهم اردیبهشت روز سه شنبه است دکتر گفته ساعت 7 صبح ناشتا تو بیمارستان باشم ... جیگرم این روزای آخر خیلی استرس دارم همش نگرانم که خدای نکرده ... اصلا ولش کن حتا دوست ندارم فکرشم بکنم ... انشالله که مشکلی نباشه و همه چیز به خوبی پیش بره ... الانم دارم به این فکر میکنم که چه ...
3 ارديبهشت 1392

سال نو مبارک

سلام به قند عسلم و به همه دوستای عزیز وبلاگیم  با چند روز تاخیر سال نو  همتون مبارک انشالله سال 92 سال خوب و پر برکتی برای هممون باشه طاها جونم این اولین عیدی بود که خانواده دو نفره من و بابایی با وجود گل پسملم سه نفره شد ،عزیزم انشالله که به سلامتی بیای پیشمون دوست داررررم     ...
7 فروردين 1392

هفته 34-33 سونوگرافی شنبه 26 اسفند 91

سلام به گل پسمل خودم، طاها جون خوبی مامانی اومدم بهت بگم که دیروز رفته بودم سونوگرافی ،دکتری که همیشه میرفتم و خانم بود متاسفانه خیلی شلوغ بود وقت نداشت مجبورشدیم با بابا حسین جون بریم پیش یه دکتر آقا ، اونجا هم کلی شلوغ بود بالاخره نوبتمون شد  الهی قربونت برم  طاها جونم، انقدر از دیدنت خوشحال شدیم که نگوووووووووووو ، ماشالله خیلی خوب رشد کردی ،تو هفته 33-34 بودی ،  وزنت 2200 بود همه چیز طبیعی و نرمال بود این دفعه دکتر گفت که 9 اردیبهشت میای بغل مامان ... ما هم کلی ذوق کردیم  و قربون صدقت رفتیم ...ای شیطون بلا ما هر چی خواستیم صورتتو ببینیم نذاشتی آخه انگشتاتو گذاشته بودی تو دهنت ... جلوی صورتت گرفته شده بو...
2 فروردين 1392

هفته سی ام مبارک

سلام عسلکم ببخشید عزیزم که انقدر دیر اومدم ، آخه تو این مدت خیلی سرم شلوغ بود ، درگیر خونه تکونی و جشن سیسمونی تو بودم نفسم ، بالاخره روز جشن که یکشنبه  13 اسفند بود اومد رسید خیلی خوب برگزار شد ، دست عزیز جون و آقاجون درد نکنه ، انشالله که بتونیم جبران کنیم ... فردای اون روز یعنی چهاردهم وقت دکتر داشتم ساعت ده صبح رفتم خدا رو شکر همه چیز عالی بود انشالله که این دو ماه باقیمانده از اومدن تو بغل مامانی هم به سلامتی بگذره ... طاها جونم مامانی و بابایی خیلی دوستت دارن پس خیلی مراقب خودت باش تا زود زود بیای پیشمون به امید آن روز   ...
18 اسفند 1391

هفته 26 و ماموریت بابا حسین

سلام پسرکم ، قند عسلم خوبی ؟ امیدوارم هرجا که هستی و هر چند سالت که هست و داری این مطلبو میخونی موفق باشی و عاقبت به خیر بشی ...  عزیزم تو هفته ای که گذشت ، دوشنبه صبح باید ناشتا میرفتم برای سری دوم آزمایشاتم که قند خونو کم خونی بود این آزمایش باید بین هفته های 24 تا 28 بارداری انجام بشه الانم که ما تو هفته 26 هستیم وقتش بود انشالله که مشکلی نیست ، سه شنبه میلاد پیامبر اکرم بود و ما خونه بودیم آخه دکتر بهم سفارش کرده خیلی استراحت کنم ، سخته واقعا ، در واقع باید بگم من چند ماهیه تو یه نوع حصر خانگی بسر میبرم ولی با  وجود عسلم طاها جون همه این سختی ها رو به جون میخرم ... واکسن کزاز از کارهای دیگه...
13 بهمن 1391

بیست و چهار هفتگیت مبارک طاها جونم

سلام عزیزکم  چند روزی بود میخواستم بیام پیشت اما نه حال جسمی خوبی داشتم نه حال روحی ، آخه دو سه روزیه که سرما خورده بودم بدنم درد میکرد ، قرار بود هفته بعد برم دکتر ولی به خاطر اینکه زیر دلم درد میکرد دیروز رفتم ، خیلی نگران بودم ، خانم دکتر معاینه کرد و گفت همه چیز عالیه ، صدای قلب خوشگلتو شنیدم ، خیالم راحت شد ، دکی جون گفت مشکلی نیست  انشالله نی نی تونو صحیح و سالم بغل میگیری نگران نباش ، چند تا قرص هم بهم داد تا چند روزی که درد دارم مصرف کنم ، نگرانی من بیشتر  به خاطر  مشکلی که تو بارداری قبلیم داشتم  بود خدا رو شکر که همه چیز روبه راهه ، الانم چند روزیه تو خونه ام و مراقب طاها جونم&n...
3 بهمن 1391

بیست و دو هفتگیت مبارک گل پسرم

سلام به روی ماهت عسلم انشالله که حالت خوب باشه امروز ببیست و دو هفتگیت تموم شد عسلم و من یه هفته دیگه به  آغوش کشیدنت نزدیکتر شدم ، الهی قربونت بشم انقدر دلم برات تنگه که خدا میدونه .... راستی عزیزم من و بابایی تصمیم گرفتیم اسمتو طاها بذاریم آخه ما از همون اول اومدنه شما تو دل مامانی نذر کردیم که شما به سلامتی این دوره رو طی کنی و ما اسمتو از  اسامی ائمه انتخاب کنیم ، راستی اینو بگم که من و بابایی  از همون روزهای اول ازدواجمون هر دو مون اسم طاها رو خیلی دوست داشتیمو داریم  وهمیشه میگفتیم اگه خداجون به ما یه گل پسر هدیه داد اسمشو طاها بذاریم... انشالله که لایق باشیم خوشگلم هفته قب...
18 دی 1391

نوزده هفتگیت مبارک

سلام خوشمل مامانی اول از همه این یه بوس از طرف مامانی و بابایی عزیزم خیلی دلم برات تنگ شده بود تا اینکه دیروز صبح رفتم سونو گرافی ، خیلی شلوغ بود ، چند ساعتی طول کشید تا نوبتم بشه ، وقت گرفته بودم ولی چون خانم دکتر روز چهارشنبه نیومده بودن مریضای اون روزشون هم دیروز اومدن ، به خاطر همین خیلی طولانی شد ، ولی من با ذوق و شوق فراوان منتظر دیدن روی ماهت بودم تا اینکه نوبتم شد و رفتم تو اتاق سونوگرافی ، روی تخت خوابیدم خانم دکتر دستگاه رو روی شکم میکشید من با لذت فراوون تو رو تو مانیتور میدیم ... عشقم نمیدونی چه لذتی داشت وقتی صدای قلبتو شنیدم .... منو بابا حسین خیلی دوست داشتیم بدونیم که شما کاکل زری هستی یا&nbs...
26 آذر 1391

18 آذر ، چهارمین سالگرد ازدواجمون

چهار سال گذشت از اولین روز یکی شدنمان ..... چه خوب بود ولی چه زود رفت ، روزهای زیبایی را با تمام پستی و بلندی ها  پشت سر گذاشتیم ، دلم برای اون روز تنگ شده ، انگار همین دیروز بود که منو حسین جون زندگی پر از عشقمون رو شروع  کردیم ... حالا که چهار سال گذشته احساس میکنم خیلی بیشتر از روزهای اول ازدواجمون دوسش دارم اینو به خودشم گفتم ... اما الان دیگه ما دو نفر نیستیم ، امسال اولین سالی بود که ما تو سالگرد ازدواجمون یه مهمون  کوکچولو ی خوشگل داشتیم اونم نی نی ناز خودمه ، خدایا حفظش کن ... یه سری عکس از کیک و کادو تو ادامه مطلب گذاشتم اگه خواستید ببینید این کیک سالگرد ازدواجمونه که خودم پختم ای...
19 آذر 1391